تکاپو برای ورود مرد باابُهت


همه لباس سفید پوشیده‌اند. نیروی دریایی است و همین لباس‌های یک‌دست سفیدش. وقتی کنار هم می‌ایستند هم زیبایی‌شان بیشتر می‌شود. در همان محوطه‌ای که ناوشکن جماران پهلو دارد به حوضچه، گروه موزیک و دسته‌های دیگر برای مراسم سان آماده می‌شوند. دسته‌های آخری کارکنان کارخانه کشتی‌سازی و بچه‌های همین پروژه اخیر هستند.
همه تمرین‌های آخرشان را انجام می‌دهند. فرمانده میدان پا می‌کوبد و جملات ورودی و خوش‌آمدگویی که قرار است جلوی رهبر بگوید را با صدای آرام تمرین می‌کند، غافل از اینکه میکروفون روشن است. بقیه ولی به حرف‌های او توجهی نمی‌کنند. عکاس‌ها و فیلمبردارها بر سر اینکه جایشان ‌ضدنور است، با مسؤولین برنامه بحث می‌کنند. این تکاپوی قبل از آمدن رهبر را دوست دارم. این جنب‌وجوشِ از روی ارادت، برای این است که هرکسی می‌خواهد بهترین کار را برای رهبرش انجام دهد و البته هرکس ابُهت حضور این مرد را قبلاً تجربه کرده‌ باشد، حق دارد که کمی هم دلشوره داشته ‌باشد.
جنب‌و‌جوش‌ها تبدیل به نظم می‌شود. دو نفر از گروه موزیک که بالای بلندی هستند شیپور ورود فرمانده کل قوا را می‌زنند. رهبر عصازنان وارد می‌شود. چنان سکوتی همه جا را می‌گیرد که صدای پِرپِر پرچم‌های آویزان از ناوشکن شنیده می‌شود. اطراف رهبر فرماندهان رده یک ارتش و سپاه و ستاد مشترک و وزیر دفاع ایستاده‌اند. فرمانده میدان پا می‌کوبد و با شمشیری جلوی صورت جلو می‌آید، رهبر یک قدم جلو می‌رود.
رهبر به جایگاه شهدا احترام می‌گذارد، جایگاهی که بالای آن نوشته‌ است: «موجیم که آسودگی ما عدم ماست»، بعد بر می‌گردد و از جلوی صف‌های منظم سان می‌بیند و می‌رود به سمت انتهای صف‌ها. جنگ و جدال‌ ما هم با محافظ‌ها شروع می‌شود که بگذارند برویم و آن‌ها نمی‌گذارند و بعد از کش‌وقوس از پشت صف‌ها می‌‌رویم به سمت انتهای صف. دویدن عکاس‌ها و فیلمبرداری با دوربین‌هایشان بامزه است. رهبر هر سه چهار قدم یک‌بار عصا می‌زد و قدم‌هایش را آنقدر محکم و منظم برمی‌داشت که آدم وقتی به جزئیات رفتار او دقت می‌کرد، فکر می‌کرد این مرجع تقلید سال‌ها یک نظامی کارکشته بوده.
چادر بزرگی کنار ناوشکن زده بودند و تویش صندلی چیده بودند. رهبر آن‌جا رفت و فرمانده ارتش خوش‌آمد گفت و یکی دو نفری هم گزارش‌هایی مختصر دادند و رهبر را دعوت کردند به بازدید از ناوشکن.  


این غول آهنی را بیشتر از بچه‌ام دوست دارم

مغموم و آویزان کنار ناوشکن قدم می‌زدم. طولش تقریباً هم اندازه طول زمین فوتبال است و عرضش کمی بیشتر از طول هلی‌کوپترهای معمولی. جلویش یک توپ و دو تیربار دارد، وسطش چهار موشک چینی و عقبش 4 موشک آمریکایی. می‌تواند در شعاع 3000 مایلی عملیات کند و قابلیت حمل هلی‌کوپتر دارد. ایران با ساختن این ناوشکن چهاردهمین کشور طراح و سازنده این دست جنگ‌افزار است. این‌ها را مردی سفیدپوش به یکی از بچه‌های تیم خبری می‌گفت. نزدیک شدم و سلامی کردم و ایستادم به گوش دادن. افسر سفیدپوش می‌گفت: یادم نمی‌رود 12 سال پیش رهبر توی همین ساختمان ـ و با دست ساختمانی را پشت حوضچه نشان‌مان داد ـ آمده بود بازدید، یک ماکتی را از همچین ناوشکن دید. سؤال کرد و گفتیم این ناوشکن چیست و چه خصوصیاتی دارد. بعد ایشان گفت خوب شما که ماکتش را ساختید چرا خودش را نمی‌سازید؟ بعد هم جدی‌تر شدند و دستور ساخت ناوشکن با قابلیت حمل هلی‌کوپتر و پرتاب موشک را صادر کردند. ما 12 نفر بودیم که بعد از دستور رهبر تا مدتی گیج بودیم. دو سه ماهی طول کشید تا به خودمان بیاییم که می‌خواهیم چه‌کار کنیم. مطالعات روی آب و ورق‌های مخصوص و نیازهای خودمان و خصوصیات ناوشکن‌های موجود در جهان شروع شد. همان موقع‌ها بود که بچه‌ام به دنیا آمد. بعد با دست به ناوشکن اشاره کرد و گفت: این غول آهنی هم‌سنِّ بچه من است ولی بیشتر از بچه‌ام دوستش دارم. صبح زود می‌آمدیم روی آن کار می‌کردیم و وقتی برمی‌گشتم خانه هم ساعت 12 ـ 11 شب و بچه خواب. بچه را مادرش بزرگ کرد، این غول را هم ما. 65 نفر شبانه‌روز مستقیماً روی آن کار کردیم. چهار ساله اصل کار تمام شد، قرار بود موتورش را یک شرکت آلمانی بدهد که بعد از چهار سال برو و بیا آخرش به خاطر تحریم نداد. بعد یک شرکت فرانسوی قرار شد سیستم رانش را بدهد بعد از سه سال فقط موتور را داد. ما هم همه طراحی‌ها را براساس موتور آلمانی کرده بودیم، مجبور شدیم کلی ناوشکن را عوض کنیم. حالا فرانسوی‌ها هم گیربکس و شفت و پروانه را ندادند. دیگر تصمیم گرفتیم خودمان بسازیم، گفتیم گورپدرشان! یک روز یکی از بچه‌ها گفت رضا من دارم گیربکس طراحی می‌کنم. رفتم پای کامپیوتر دیدم توی اتوکد چند تا دایره کشیده! ولی باور کنید خودش گیربکس را طراحی کرد و یک شرکت هم توی اصفهان ساخت. فقط 4 ـ 3 کشور توی دنیا می‌توانند یک چنین گیربکسی طراحی و تولید کنند، شاهکار بود، شفت 12 متری ساختیم. الان دیگر هر شناوری بخواهیم می‌توانیم بسازیم. الان از خوشحالی نمی‌دانم چه‌کار کنم. شاید یک مدت بروم استراحت کنم. این یک شاهکار است. شما شاید خیلی سر درنیاورید. در خاورمیانه و خلیج‌فارس هیچ‌کس حتی فکر ساختن چنین چیزی را هم نکرده که ما ساختیمش!

نظرات 0 + ارسال نظر
امکان ثبت نظر جدید برای این مطلب وجود ندارد.