خاطراتی از پیر جماران به مناسبت ایام الله دهه فجر


خاطراتی از پیر جماران

1.گفتند:"آقا شما تنها می مانید".گفت:"اگر جن وانس یک طرف باشند و من طرف دیگر حرف همین است که می گویم".

2.یکی از علمای تهران ، پیغام داده بود که حضرت عالی از مراجع و صاحبان رساله علمیه هستید و خوب نیست اینقدر زیاد اعلامیه بدهید. گفت:"سلام مرا بهشان برسانید وبگویید من نمی خواهم مرجع شوم . به وظیفه عمل می کنم".

3.بعضی از مراجع نامه نوشتند به شاه که دولت را وادار کند دست از انحرافات دینی بردارد. شاه جواب داد:"وما توفیق شما را در ارشاد عوام خواهانیم". آقا نامه نوشت به شاه که "به عنوان یک اعلامیه، شما توفیق مراجع را در ارشاد عوام خواهانید. لذا به تو و دولت تو تذکر می دهم، یعنی شما عوام هستید و باید به شما هشدار داد و شما را هدایت کرد".

4.حصر که تمام شد برگشت قم، برای شهدای پانزده خرداد مجلس فاتحه گرفت . یکی دوتا قاری هم بودند . مردم علیه رژیم  شعار دادند. یکی از قاری ها گفت:" خواهش می کنم شعار ندهید".تا شنید گفت :" این آقا را از مجلس خارج کنید. مردم را کشته اند در آن حرفی نیست ،آنوقت در شعار دادن حرف است".

5.مجلس آیت الله حکیم حسابی شلوغ بود . خانواده حکیم و همه مراجع آمده بودند . مجلس پر بود از طلاب و کسبه و مردم نجف ، نماینده رئیس جمهور وقت عرا ق ، استاندار کربلا ، فرمانده نجف و یک سری از رجال بغداد وارد شدند، همه به احترام آنها بلند شدند، اما آقا از جایشان تکان نخورد.

6.مردم جمع شده بودند دم در خانه آقا.  آقا مصطفی شهید شده بود. اطرافیان آقا گریه می کردند . هوش از سرم پریده بود. صدایم کرد. گفت :" قرار بود ساعت 9 چیزی به یادم بیاوری". گفتم :"ببخشید اما با این اوضاع ...". گفت :"این پول را ببر بده فلانی . سلام و عذر و تقصیر مرا هم بهش برسان". طرف پیرمرد زمین گیری بود که کمک لازم داشت.

7.سال ها روضه خوان امام بود. رفت نجف. رفقا گفتند آقا را دریاب هر کاری کردیم برای مصطفی گریه نکرد. اجازه گرفت روضه بخواند . چند بار اسم مصطفی را آورد آقا آرام بود . تا نام  علی اکبر "ع"  آمد چشمانش پر از اشک شد. خیلی گریه کرد.

8.پاریس بودیم . برای همدردی با مردم اتاقش را سرد نگه داشته بود . در ایران نفت گیر نمی آمد.

9.چند دانشجوی فرانسو ی هر شب می آمدند پای سخنرانی آقا . ازشان پرسیدیم:" مگر شما فارسی بلدید؟" گفتند:"نه".گفتیم پس چرا هر شب می آیید اینجا ؟". گفتند "وقتی می آییم  ایشان صحبت می کند حس معنوی خوبی بهمان دست می دهد".

10.سفارت ایران گاهی افرادی را می فرستاد که نظم عمومی نوفل لوشاتو را به هم بریزند.یک شب یکی آمده بود و به همسایه آقا جلوی زنش سیلی زده بود.از پلیس خواستیم دستگیرش کند . نکرد. شاکی خصوصی لازم بود. به همسایه گفتند:" تو شکایت کن تا دستگیر شود". گفت :" می دانم این شخص از طرف سفارت ایران آمده تا امنیت محل را بهم بریزد. اگر شکایت کنم فردا روزنامه ها می نویسند. بعد هم در پارلمان بحث می شود که بخاطر حضور آقا به یک فرانسوی توهین شده . ممکن است به ضرر ایشان تمام شود. من این کار را نمی کنم".